سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

عشق مامان و بابا

پسرم مریض شده

پسر گلم الهی من فدات بشم دیگه هیچوقت مریضیتو نبینم دو روز پیش بود که تا ظهر خوب بودی ولی عصر که شد دیدم بیحال شدی و تب داری 38 درجه خونه هم استامینوفن نداشتیم آماده شدیم با هم (با آژانس )رفتیم بیرون برات خریدم و برگشتیم خونه که دیدم رو پاهات داره جوش میزنه پوشکتو عوض کردم دیدم اونجا هم جوش زده اول فکر کردم به خاطر پوشکته اونو عوض کردم تا شب که بابایی اومد بیقرار بودی نزدیکای صبح پوشکتو عوض کردم دیدم جوشها خیلی بیشتر شده ترسیدم بابایی رو بیدار کردم اومد دید اون روز بابا رضا سر کار نرفت و ساعت 7 بود که رفتیم درمانگاه دکتر دید و گفت یه ویروسه یک هفته تا ده روز طول میکشه خوب شه روی دستها و صورت و گوش و کف پاهاتم زد خارش داره و اذیتت میکنه کاری ...
28 تير 1392

آب بازی

پسر نازم شما هم مثل خیلی از بچه های دیگه آب بازی رو خیلی دوست داری صبحها میری در حمومو میزنی که در باز کنم بری تو حموم بعدش میرم میزارمت تو وان بازی میکنی و میای بیرون بعدش میری کنار ظرفشویی که ادا درمیاری که منو بلند کن بعدش آبو باز میکنی و دیگه تمومی نداره حالا هم ازت عکس گرفتم که بعد ببینی      ...
25 تير 1392

کفشهاتو پا نمیکنی ؟

پسر گلم چند روزی خونه نبودیم رفته بودیم خونه دو تا مامانیا اول خونه مامان من بعد خونه مامان بابایی واست کفش سوتی خریدیم که پات کنی اصلا نگاهی بهش ننداختی میترسیدی البته هنوزم پات نمیکنی ولی دیگه نمیترسی روز اول کفشها رو پات کردم اصلا از سر جات تکون نخوردی و بعدش گریت گرفت که درآوردم از پات - 7 تیر برای اولین بار بدون اینکه دستتو بگیریم تمام عرض خونه رو خودت تنهایی راه رفتی و دیروز 13 تیر برای اولین بار بدون اینکه به جایی تکیه بدی خودت از زمین بلند شدی فدات بشم پسر شیطون و خستگی ناپذیر من چند روزی هم میشه که وقتی کسی زنگ خونه رو میزنه من میگم کیه شما هم تکرار میکنی میگی گیه گیه - اون موقع است که میخوام یه لقمت کنم در هم یاد گرفتی همش ...
14 تير 1392

پسرم چقدر قشنگ ماست میخوره

پسر گلم این روزها اینقدر شیطونی میکنی که دیگه به خوردن نمیرسی و از وقتی هم که میتونی راه بری دیگه زیاد نمیشینی و در حال راه رفتنی و به همه جای خونه سرک میکشی و منم دنبال تو چند روزی میشه تصمیم گرفتیم چون ماست دوست داری بهش خامه هم اضافه کنیم با هم بخوری چون خامه رو تنهایی نمیخوری یا با مربا و یاهر چیز دیگه ای امروزم مثل همیشه برات ماست آوردم که بخوری چند قاشق که خوردی میخواستی قاشق رو از من بگیری و خودت بخوری و هر کاری کردم اجازه ندادی بهت بدم منم به ناچار ماست و قاشق رو به پسری دادم که نتیجاش یه لباس ماستی و زیر سفره ماستی شد که بعدش بردمت حموم دیدم خیلی بامزه میخوری   چند تا عکس ازت گرفتم که میزارم    &nbs...
6 تير 1392

تولد سعید جونم

پسر گلم یکسال پیش تو همچین روزی بود که تو بغل مامانی بودی و بعد از 9 ماه انتظار صورت ماهتو دیدیم هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم بهترین روز زندگی من و بابایی بود عزیز دلم خدا رو شکر میکنم که ما رو قابل دونست که بابا و مامان پسر گل و خوش رویی مثل سعید باشیم امروز هم تو رو بردیم واکسن یکسالگی تو زدیم اصلا خم به ابرو نیاوردی و حتی یه آخ هم نگفتی آفرین به این مرد کوچک و شجاع ما جمعه هم برات تولد خانوادگی گرفتیم که چند تا ار عکسها شو میزارم و صد البته عکس کادوهاتو که بعد ببینی برات چی گرفته بودن دست همهشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن ایشالله براشون تو شادیهاشون جبران کنیم            ...
2 تير 1392